آقای رعد

حالا که همه نویسنده شدن منم بازی!

آقای رعد

حالا که همه نویسنده شدن منم بازی!

من برگشتم

سلام اهالی محترم وبلاگستان. اینجانب آقای رعد از اوقات فراغت، فراغت یافته و به دیدار مجدد شما شتافته و قرار است هزاران هزار صغری و کبری را به هم بافته و تقدیم شما کنم. رفتم مرخصی مشخص است نطقم باز شده  سجع می گویم! عرض شود خدمت شما که بنده یک دوستی دارم برتر از گل. ایشان را در ایام دانشگاه پیدا کردم و رشته دوستی مان از آن زمان شکل گرفت و شکر خدای مهربان تا به امروز پایدار است. هر وقت بشود و فرصتی دست بدهد ما برنامه ریزی می کنیم و یکی دو روزی را در کنار خانواده به تفریح و شادی می گذرانیم. ارتباط این قدر خوب است که مثل دو تا برادر هستیم و مثلاً مادر ایشان بنده را پسرم خطاب می کند و من ایشان را مامان جان 

دو تا بازی هست که خیلی باحال است، یعنی بازی نوستالژی ما به حساب می آید. یکی ش یک بازی فلش است که اسمش War است و یکسری تانک هستند که با انواع بمب، به نوبت به هم شلیک می کنند؛ در هر نوبت جهت باد تغییر می کند و نشانه گیری را چالش برانگیز. اسم کشورهای مختلف را می گذاریم روی تانک ها و مشغول این بازی می شویم. البته این دوست من جر زن است. قرار می گذاریم وقتی فقط خودمان دو تا باقی ماندیم به هم شلیک کنیم ولی این بدجنس وقتی عقب میفتد وسط بازی به من هم شلیک می کند 

به هر حال داشتن دوست خوب یک نعمت است و واقعاً در این زمانه پیدا کردن یک رفیق شفیق، غنیمت. ضمن اینکه از این فرصت استفاده کرده و مراتب شکر و سپاس خود را روانه درگاه الهی می کنم، برای شما هم آرزو دارم از این الطاف الهی بهره مند بشوید. یعنی آنچه برای خودم پسندیدم، برای شما هم می پسندم 


حالا بگید ببینم من نبودم چه کارا کردید؟  


اطلاعیه !

سلام

زنده ام اهالی وبلاگستان؛ رفتم منزل یکی از دوستان. جهت تمدد اعصاب و فراغت ... بر می گردم زود، فردا یا پس فردا 

8 تیر 02


دیوار

تازه این اپلیکیشن را نصب کردم و به نظرم طراحیش بهتر از شیپور است. یک صندلی چرخ دار قدیمی داشتم که چندتا مشکل کوچک هم داشت. عکس گرفتم و خیلی قشنگ و واضح توضیح دادم که چه معایبی دارد. و 500 هزار تومان قیمت زدم. از دو هفته ی پیش تا الان در همین شهر کوچک ما بیش از 400 نفر آگهی بنده را مشاهده کردند و حدوداً 10 نفی هم در چت دیوار پرس و جو کردند. تا بالاخره امروز 450 هزار تومان معامله ش کردم و رفت؛ خیلی راضی بودم 


شستن ماشین پدر

به قدری کثیف بود که دیگر واژه ی کثیف توانایی توصیف ش را نداشت. آن زمان که ماشین را تازه خریده بود بسیار منظم و پیگیر تمیز می کردو چادر می کشید. ولی امان از عادت! بعد از مدتی ماشین نو عادی شد و تمیز کردنش از هفته به چند ماه موکول شد. خلاصه که امروز بنده 3 ساعت مشغول شستن ماشین بودم. حالا شما شاید بگویید که من کندم. البته که انکار نمی کنم ولی با شلنگ نشستم که آب مصرف بشود. یک سطل و دو کهنه ی خیس و یک کهنه خشک. وجب به وجب با کمترین مصرف آب ماشین پدر را برق انداخته و از لگن به رخش ارتقاء دادم. بعد که کارم تمام شد آمد ماشین را جا به جا کند. نگاه کرد و لبخند رضایت بر چهره اش نقش بست. به این نتیجه رسیدم که استعداد کار یدی هم دارم 


کتاب بعدی

هنوز انتخاب نکردم که کتاب بعدی باید چی باشد. من خیلی زود از عناوین مشابه خسته می شوم. یعنی احتمالاً کتاب بعدی دیگر درباره نویسندگی نیست، زیرا هم هنوز به قطعیت نرسیدم که کتاب مناسب بعدی چیست و هم تنوع برای من یک اصل است. اگر نباشد نمی توانم استمرار داشته باشم. حالا یک کتاب صوتی دارم به نام جامعه شناسی چشم و هم چشمی، عنوان خیلی جذابی است. کلا هم 4 ساعت و نیم است و به نظر در طول هفته ی آینده تمام بشود.


7 تیر 02

این روزها اینقدر مشغول خودم هستم که کاملاً از دنیای به جز خودم بی خبرم. مدت طولانی است که اخبار را در شبکه های تلویزیون و مجازی پیگیری نمی کنم و از این بابت خوشحالم. اخبار عموماً اطلاعات نادرست را منتقل می کنند؛ زیرا که به موارد استثنایی می پردازند و با این کار اصولاً مردم را به غلط می اندازند. اگر در کنار هر خبر، آمار و ارقام میانگین کشوری یا جهانی هم بیان می شد، قضاوت کردن درباره وضعیت کشور یا جهان ساده تر می شد. البته در میان افراد باحوصله، اخباری را که می شنوند، صحت سنجی می کنند. در هر حال از زبان بسیاری از افراد داناتر و باتجربه تر از خودم شنیدم که دنبال کردن اخبار نهایتاً باعث ایجاد احساس وحشت درباره ی زیستن بر کره زمین! می شود.


بالاخره موفق شدم کتاب نویسندگی ساده را به پایان برسانم. در بخش های انتهایی کتاب، به تفاوت قصه، حکایت، رمان، رمانس، اسطوره، افسانه و فابل اشاره شد. همچنین چند نوع تقسیم بندی دیگر بر مبنای تعداد کلمات را ارائه داد که تا به حال اسم شان را هم نشنیده بودم. در آخر توصیه های خوب و منسجمی درباره ی بهتر نوشتن از زبان نویسندگان بزرگ بیان شد که چند مورد را خلاصه وار نقل می کنم:

1. زمان و محل مناسبی را برای نوشتن اختصاص دهیم.

2. از روی آثار بزرگان، برای تمرین نحوه ی نوشتن، آشنایی با دستور زبان و به کار بردن صحیح واژگان تقلید کنیم.

3. نوشتن را به لذت تبدیل کنیم.

4. با دقت به جزئیات نگاه کنیم تا سوژه های مناسبی بیابیم.


عمه خانم هم خداحافظی کرده؛ یا بهتر بگویم، نیمه فعال شده انگار. یعنی پست نمی گذارد ولی پست ها را می خواند 

6 تیر 02

رانندگی طولانی و طاقت فرسای شب گذشته، باعث یک کوفتگی سراسری در بدن نا آماده ی من شده است. کل امروز را با حالت کسالت و خمودی جسمانی طی کردم، هر چند از نظر روحی در mood خوبی قرار داشتم. به طور کلی، هر از چند گاهی، حس می کنم بدنم برای نشستن طولانی مدت در یک جا طراحی نشده و با زندگی نشستنی در تضاد و تعارض است. توانایی نشستن هم خودش یک هنر است. مثلاً برای مطالعه طولانی مدت و با تمرکز، لازم است بتوانید مدت مدیدی روی یک صندلی بنشینید، اما من از این قابلیت محروم هستم. علی رغم علاقه به مطالعه، ابزار سکونت در جای ثابت را ندارم و خیلی سریع اندام های مختلف بدنم به خواب می روند؛ زین سبب مجبورم دائماً تغییر وضعیت بدهم.

ادامه کتاب داستان نویسی ساده

کتاب رسیده به بخش خلق و پرداخت شخصیت ها. هر چه شخصیت اصلی داستان، پیچیده تر طراحی بشود، به طور کلی داستان جذاب تر از آب در خواهد آمد. خلق یک شخصیت و پرداخت آن، مرحله ای است که حالتی خداگونه به نویسنده می دهد. او می تواند هر آنچه دوست دارد خلق کرده یا نابود کند. قدرت مانوری به وسعت درک و تخیل انسان دارد و می تواند در این عرصه ی وسیع جولان دهد!

در خلق یک شخصیت می توانیم از 3 منبع بهره ببریم: 1. الگو برداری از یک شخصیت واقعی، 2. متجلی کردن شخصیت نویسنده در یکی از شخصیت های داستان، 3. ایجاد یک شخصیت کاملاً تخیلی.

شخصیت ها از منظرهای مختلف، دسته بندی های متفاوتی هم دارند؛ مثلاً از نظر نقش در داستان : راوی، قهرمان اصلی، مکمل و فرعی. یا از منظر تغییر در طول روایت داستان : ایستا و پویا. یا از دیدگاه خیر و شر : سفید، سیاه، خاکستری ...

این کتاب در عین خلاصه بودن، واقعاً برای مخاطب مبتدی مثل من، بسیار راهگشا و آموزنده است؛ با این حال چیزی به انتهای این کتاب باقی نمانده و باید برای ادامه سیر مطالعاتی هدف گذاری صحیحی انجام بدهم. تا الان چند کتاب مد نظر دارم ولی هنوز به طور قطعی تصمیم نگرفتم که ابتدا باید از کدام شروع کنم. همچنین یکی از دوستان عزیز من را با جناب جمال میرصادقی آشنا کردند یک بخش عظیمی از آثار مکتوب ایشان پیرامون هنر نویسندگی و آموزش ابعاد مختلف آن است؛ مثلاً کتابی دارند با عنوان عناصر داستان که 790 صفحه ناقابل است 

5 تیر 02

نوبت دکتر

مادرم 50 را رد کرده و باید منظم و بر اساس قواعد و ضوابط علمی مراقب سلامتیش باشد؛ در نتیجه، از ماه قبل برای چکاپ سالیانه بهش وقت داده بودند امروز ساعت 15. وضعیت راه های مواصلاتی بین شهر تهران و شهرستان های اطرافش این طور است که اگر ترافیک نباشد، مثل آن زمان ها که ساعت کار کارمندها را هنوز عقب نبرده بودند، مثلاً ساعت 4 صبح با ماشین شخصی راه میفتادی، ساعت 4:30 اون سر تهران بودی بدون هیچ معطلی! ولی وسط روز و ساعات اوج ترافیک باید خودت را برای یک ماراتن ترافیک آماده کنی. از اینجا که ما هستیم، سعی کردیم اسنپ بگیریم، ولی هیچکس بهمان محل نداد. در نتیجه مجبور شدیم از ماشین شخصی استفاده کنیم. احتمالاً هر پسری که شما می شناسید، عشق ماشین است، ولی این درباره ی من صدق نمی کند. تقریباً هیچ علاقه ای به ماشین و ماشین سواری ندارم. ترجیحاً پیاده برای مسافت نزدیک، وسایل حمل و نقل عمومی برای مسافت های دورتر مثل عبور و مرور به تهران. تنها باشم که گزینه ی اولم همان مترو و اتوبوس است. ولی خب در ساعت اوج گرما و ترافیک نمی شد مادرم را اینطوری جا به جا کنم. خلاصه رفتنی که خب بود، 1 ساعت و 10 دقیقه ای رسیدیم. اما وای از برگشت؛ 3 ساعت و نیم ترافیک. دیگر اینقدر کلاچ و ترمز گرفتم، عضله های پایم دَم کرده، انگار رفتم باشگاه بدنسازی تمرین ساق انجام دادم 

راهنمایی های دوستان

چه برکتی دارد این فضای مجازی؛ دوستانی خیرخواه و صادق، بی منت تجربه و دانش خود را به من تازه به دوران رسیده منتقل می کنند. از صمیم قلبم سپاسگزارم، امیدوارم من هم روزی مثل شما آگاه، صبور و دلسوز باشم و اندک دانش و تجربه خودم را با احترام و صداقت نثار دیگران کنم، که هم راه شما را ادامه داده باشم و هم مقداری از لطف شما را جبران کرده باشم.

اتاق من

آپارتمان ما، در کنار پیچ یک خیابان فرعی واقع شده. این جوان های ماشین باز که عبور می کنند، صدای نوارشان هم عرش و هم فرش را توأمان به لرزه درمی آورد، در نتیجه بنده هم آگاه می شوم این دوستان چی گوش می دهند. خیلی از آهنگ هایی که خودم الان گوش می دهم حاصل حفظ کردن چند کلمه از همین صداهای عبوری و سرچ کردن در گوگل بوده. حالا امشب که داشتم این پست را تایپ می کردم، یکی رد شد و آن آهنگ قدیمی ترکی را پخش می کرد. من ترکی بلد نیستم. ولی دیدم که خانم ف  و دکتر قره بالا با هم ترکی صحبت می کنند، البته شاید بقیه هم بلد باشند ولی من متوجه نشدم. اسم آهنگ را نمی دانم ولی بر اساس پیشنهادات جستجوی علامه گوگل، منظور من این آهنگ است:

اونوت ماکی دونیا فانی

حالا شما اگر بلدید آهنگ را ترجمه کنید برای ما، ببینیم چی می گوید، خواننده که قشنگ و پرسوز می خواند ...


4 تیر 02

گیل پیشی

این اسم مستعار یکی از وبلاگ نویسان خوب خانواده مجازی است که تصمیم گرفته یک مدت دور فضای مجازی را خط بکشد. به نظر من که تصمیم به جا و صحیحی است، اگر فعالیت در این فضای مجازی مانع زندگی واقعی شده باشد. قبلاً سه یا چهارتا پست درباره دلایل اعتیاد به فضای مجازی و نحوه عملکرد انتقال دهنده عصبی دوپامین منتشر کردم. اگر لازم می دانید بدانید که چه اتفاقی می افتد که میل به تکرار یک کاری دارید که می دانید چندان مفید نیست، سری به این پست ها بزنید و کتاب سم زدایی دوپامین را مطالعه کنید. یکی از روش های جلوگیری از وابستگی روانی، سخت تر کردن دسترسی به آن چیز محرک است؛ مثلاً در این مورد، من با گوشی وصل نمی شوم و این خود مانع بسیار بزرگی برای دائم سرک کشیدن در فضای مجازی است. امیدوارم همگی ما با روش های متنوعی که وجود دارد موفق به مدیریت صحیح شویم 

ادامه کتاب داستان نویسی ساده

در پست قبلی آموخته های خودم را درباره ی داستان کوتاه منتشر کردم. واقعاً کتاب ساده و همه فهمی نوشتند این آقای عباس عابد ساوجی. امروز هم موفق شدم چند صفحه دیگر بخوانم. این بخش از کتاب درباره ی زاویه دید داستان بود که برای من خیلی تازگی داشت؛ همانطور که اشاره کردم، دانش من درباره ی داستان نویسی بسیار اندک و محدود است؛ در نتیجه اکثر مطالبی که مطالعه می کنم برایم جدید هستند.

6 زاویه دید  مختلف داستان:

1. اول شخص، که همه آشنایی داریم. نکته جالبش برای من این بود که داستان الزاماً نباید توسط قهرمان داستان تعریف بشود، ممکن داستانی باشد که توسط یک شخصیت فرعی تعریف می شود. فکر کنم چشم هایش بزرگ علوی یک داستان موفق با همین زاویه دید باشد.

2. سوم شخص مفرد: در این حالت راوی نقشی در داستان ندارد (یعنی جزء شخصیت های داستان نیست) و فقط داستان را با توجه به اطلاعات محدود خودش بازگویی می کند.

3. سوم شخص دانای کل: محدودیت مورد 2 را ندارد. از همه چیز همه کس و همه چیز خبر دارد!

4. دوربین! راوی مانند یک دوربین ثابت در یک جایی است و بدون تحرک و مانور هر آنچه رخ می دهد را از دیدگاه خودش نقل می کند. (جالب بود برایم )

5. حدیث نفس (تک گویی درونی): گویی خواننده وارد مغز راوی شده و هر آنچه از مغز او می گذرد را لمس میکند، ویژگی این نوع زاویه دید از هم گسیخته بودن موضوع و پریشان گویی است! 

6. نامه نگاری که می تواند بین 2 یا چند نفر باشد، یا حتی فقط نامه های یک نفر به نفر دیگر که نامه های آن شخص دوم برای ما مشخص نیست!


خب، حالا اگر اهل رمان خواندن هستید و کتاب هایی خواندید که زاویه دید عجیب مثل موارد 4 و 5 و 6 دارد، به من معرفی کنید.


داستان نویسی آسان

کتاب داستان نویسی آسان نوشته ی آقای عباس عابد ساوجی از انتشارات ستاره ی جاوید، در 110 صفحه نوشته شده که بنده امروز 30 صفحه ابتدایی را مطالعه کردم. نویسنده در مقدمه کتاب، دلیل نگارش آن را کم بود محتوای آموزشی کلاس های حضوری عنوان کرده است. گویا رسم در اکثر کلاس های حضوری بر این است که علاقه مندان به نویسندگی به حالت یک نشستی گرد هم جمع شده و هر کدام به نوبت داستان خود را می خوانند و چون اصولاً کسانی که در این کلاس ها شرکت می کنند حتما در ابتدای راه بودند که حضور پیدا کردند بنابراین بی تجربه بوده و توانایی بروز همه توانایی ها را نداشته و از پس مدیریت نقدها هم برنمی آیند و مثل اینکه بسیاری از آنها سرخورده و ناامید می شوند و دیگر قید نوشتن را می زنند. در نتیجه خالق این اثر کوتاه آموزشی رسالت خود را ارائه نکات تکمیلی چنین کلاس هایی می داند.

تا اینجایی که مطالعه کردم تأکید زیادی بر مطالعه، تحقیق و تمرین زیاد داشته و همچنین با ویژگی ها و مختصات کلی یک داستان کوتاه آشنا شدم که تیتروار به آنها اشاره می کنم:

1. داستان کوتاه یک طرح مشخص و منظم دارد

2. یک شخصیت اصلی که درگیر یک وضعیت اصلی است، دارد.

3. داستان متمرکز، بدون حاشیه، حشو و درازگویی است؛ همچنین در عین کوتاهی باید هیجان انگیز، تأثیرگذار و آموزنده باشد.

4. تعداد کلمات این داستان در کشورهای مختلف متفاوت است، اما در ایران بین 2000 الی 5000 کلمه یک داستان کوتاه به حساب می آید.

5. در نتیجه این نوع از داستان، باید بُرشی از یک زندگی یا حادثه باشد.


تا الان ترغیب شدم بعد از یک مقدار مطالعه، یعنی تا جایی که به عناصر اصلی تشکیل دهنده یک داستان تسلط نسبی پیدا کردم، یک بخش جدید به وبلاگم اضافه کنم و داستان کوتاه بنویسم


ضمن اینکه این پست را با تایپ 10 انگشتی نوشتم (نه اینکه شاهکار باشه، ولی با یک تیر چند نشون زدن رو دوست دارم )

1 تیر ماه 02

الان که در حال نوشتن این پست هستم، نسیم خنکی می وزد و صدای آن از لای توری پنجره اتاق به گوشم می رسد. تابستان ما با هوایی دلنشین آغاز شده است. امیدوارم که در طول این سه ماه حس و حال و انگیزه و انرژی خودم را برای انجام دادن کارهایی که دوست دارم حفظ کنم. یادگیری آشپزی و نویسندگی دو مورد از مواردی است که تصمیم گرفتم دنبال کنم. از دوستانی که در پست قبلی بنده را درباره آشپزی راهنمایی کردند خیلی سپاسگزارم، استفاده کردن همزمان از دستورهای پخت چند سایت، اپلیکیشن های موبایل و ویدئوهای یوتیوب چند مورد از پیشنهادات دوستان محترم و دوست داشتنی وبلاگستان بود. در راستای یادگیری نویسندگی یک کتاب کوتاه 110 صفحه ای از کتابخانه عمومی شهرمان امانت گرفتم. عنوان کتاب داستان نویسی آسان است، اثر آقای عباس عابد ساوجی. قبلاً اسم ایشان را نشنیده ام. اما فهرست کتاب ها را که نگاه کردم این کتاب به نظرم برای من که مبتدی و تازه کار هستم، مناسب آمد. با توجه به حجم کم کتاب مشخص است که سطح کتاب مقدماتی است. باید با ساختار انواع نوشتن داستانی و غیرداستانی آشنا بشوم و هر کدام را مدتی تمرین کنم تا ببینم کدام مطابق طبع و ذوق من است. بخش داستان نویسی و نگارش کتابخانه به نظر خیلی غنی می آمد. احتمالاً در این هر دو زمینه کتاب های اصلی را داشت. واقعاً امیدوارم بتوانم هر چه سریعتر اصول پایه و مقدمات را فرا بگیرم ...


شما هم اگر کتاب یا دوره ای می شناسید لطفاً به من معرفی کنید.


باز کنید راه را هین که بهار می رود ...

پایان فصل بهار

به آخرین روز بهار سال 1402 رسیدیم. خوشبختانه در شهر زیبای ما، در اکثر ایام بهار امسال، ورزش نسیم خنک داشتیم و واقعا کمتر از انگشتان دو دست، روزهای گرم را تجربه کردیم. امیدوارم تابستان هم خیلی گرم نباشد تا مردم اذیت نشوند. همچنین امیدوارم همگی زنده باشیم و بهار سال آینده را هم ببینیم 


والیبال

گویا در سه ست متوالی به ایتالیا باختیم. من بازی را ندیدم. ایتالیا یک بازیکن دارد که اسمش ایوان زایتسف است. مشخص است که اصالت روس دارد و پدرش هم پاسور اسبق اتحاد جماهیر شوروی سابق بوده که همین اخیراً درگذشته است. من که بازی را ندیدم، نمی دانم زایتسف بازی کرد یا نه ... ولی این بشر 2 متر قد دارد و عجب اسپک هایی می زند 


شام و آشپزی

پیروی بحث های گذشته و به توصیه اهالی محترم و دوست داشتنی بلاگستان، بنده روی به یادگیری مقدمات آشپزی آوردم. در این زمینه خدا را شاکرم که هیچ کدام از شما توانایی دیدن من در حین مثلاً آشپزی کردن را ندارید بسیار کند، مانند لاک پشت. اگر بدانید با چه بدبختی دیشب سیب زمینی ها را خلال کردم. تا این لحظه توانایی آماده کردن یک صبحانه ی قابل قبول را دارم. سبزی هایی که در خانواده ی سبزی خوردن قرار می گیرند را تقریباً می شناسم؛ خودم عاشق شاهی ام. در درجه های بعدی، به ترتیب تره و ریحان، پیازچه و تربچه را دوست دارم. دیگر به بقیه سبزی های این خانواده علاقه ای ندارم. هر وقت هم می خواهم سبزی خوردن از وانتی بگیرم (چون ارزان تر است!) تأکید می کنم که شاهی را افزون کن، بر شاهی بیفزای! در پاک کردن این سبزی ها کند هستم و مادرم دائم از اتاق فرمان تذکر می دهند که زردها را ننداز 

پاک کردن گوشت سفید و قرمز را بلد نیستم. با ماهی هم که اصلاً جور نیستم. واقعاً ترجیح می دهم جناب ماهی فروش خودش ماهی را پاک کند، من از نظاره ی ایشان بسیار لذت می برم. از آنجایی که دیشب خلال کردن سیب زمینی ها اشکم را درآورد (حالا خوبه پیاز نبود) امشب نودل درست کردم، راحت و بی دردسر!


حالا شما لطفاً راهنمایی کنید که:

1. سایت آشپزی خوب سراغ دارید که بتوانم از آموزش هایش استفاده کنم؟

2. کتاب یا دوره ی خوب می شناسید معرفی کنید؟