نوبت دکتر
مادرم 50 را رد کرده و باید منظم و بر اساس قواعد و ضوابط علمی مراقب سلامتیش باشد؛ در نتیجه، از ماه قبل برای چکاپ سالیانه بهش وقت داده بودند امروز ساعت 15. وضعیت راه های مواصلاتی بین شهر تهران و شهرستان های اطرافش این طور است که اگر ترافیک نباشد، مثل آن زمان ها که ساعت کار کارمندها را هنوز عقب نبرده بودند، مثلاً ساعت 4 صبح با ماشین شخصی راه میفتادی، ساعت 4:30 اون سر تهران بودی بدون هیچ معطلی! ولی وسط روز و ساعات اوج ترافیک باید خودت را برای یک ماراتن ترافیک آماده کنی. از اینجا که ما هستیم، سعی کردیم اسنپ بگیریم، ولی هیچکس بهمان محل نداد. در نتیجه مجبور شدیم از ماشین شخصی استفاده کنیم. احتمالاً هر پسری که شما می شناسید، عشق ماشین است، ولی این درباره ی من صدق نمی کند. تقریباً هیچ علاقه ای به ماشین و ماشین سواری ندارم. ترجیحاً پیاده برای مسافت نزدیک، وسایل حمل و نقل عمومی برای مسافت های دورتر مثل عبور و مرور به تهران. تنها باشم که گزینه ی اولم همان مترو و اتوبوس است. ولی خب در ساعت اوج گرما و ترافیک نمی شد مادرم را اینطوری جا به جا کنم. خلاصه رفتنی که خب بود، 1 ساعت و 10 دقیقه ای رسیدیم. اما وای از برگشت؛ 3 ساعت و نیم ترافیک. دیگر اینقدر کلاچ و ترمز گرفتم، عضله های پایم دَم کرده، انگار رفتم باشگاه بدنسازی تمرین ساق انجام دادم
راهنمایی های دوستان
چه برکتی دارد این فضای مجازی؛ دوستانی خیرخواه و صادق، بی منت تجربه و دانش خود را به من تازه به دوران رسیده منتقل می کنند. از صمیم قلبم سپاسگزارم، امیدوارم من هم روزی مثل شما آگاه، صبور و دلسوز باشم و اندک دانش و تجربه خودم را با احترام و صداقت نثار دیگران کنم، که هم راه شما را ادامه داده باشم و هم مقداری از لطف شما را جبران کرده باشم.
اتاق من
آپارتمان ما، در کنار پیچ یک خیابان فرعی واقع شده. این جوان های ماشین باز که عبور می کنند، صدای نوارشان هم عرش و هم فرش را توأمان به لرزه درمی آورد، در نتیجه بنده هم آگاه می شوم این دوستان چی گوش می دهند. خیلی از آهنگ هایی که خودم الان گوش می دهم حاصل حفظ کردن چند کلمه از همین صداهای عبوری و سرچ کردن در گوگل بوده. حالا امشب که داشتم این پست را تایپ می کردم، یکی رد شد و آن آهنگ قدیمی ترکی را پخش می کرد. من ترکی بلد نیستم. ولی دیدم که خانم ف و دکتر قره بالا با هم ترکی صحبت می کنند، البته شاید بقیه هم بلد باشند ولی من متوجه نشدم. اسم آهنگ را نمی دانم ولی بر اساس پیشنهادات جستجوی علامه گوگل، منظور من این آهنگ است:
اونوت ماکی دونیا فانی
حالا شما اگر بلدید آهنگ را ترجمه کنید برای ما، ببینیم چی می گوید، خواننده که قشنگ و پرسوز می خواند ...
امروز باید برای انجام دادن چندتا کار اداری و کاغذ بازی و بانک و ... به تهران می رفتم. صبح ساعت 5:45 دقیقه از منزل زدم بیرون و شکر خدا مسیرها خلوت بود و خیلی زود به میدان آزادی رسیدم. از همان ورودی مترو، واقع در پایانه ی آزادی داخل مترو شدم. مترو هم شلوغ نبود اما آنقدر هم خلوت نبود که جا برای نشستن باشد. از میدان آزادی تا دروازه دولت رفتم و بعد خط عوض کردم و در مسیر تجریش قرار گرفتم. اولین بار بود که متروی تجریش پیاده می شدم. خوشحال بودم که به موقع رسیدم. ساعت حدوداً 7:20 دقیقه بود که من از قطار پیاده شدم. حالا مگر این پله برقی های مترو تمام می شود؟؟ اینقدر زیاد بود که نتوانستم بشمارم چندتا پله برقی طویل را بالا آمدم و چند جا هم اصلاً برقی نبود پایی بود. انگار همان قدر که طول کشید از آزادی به تجریش برسم، همانقدر هم طول کشید تا از زیرزمین به روی زمین برسم!
رفتم کارهای کاغذ بازی را تمام کردم. آنجا داستان جالبی ندارم. بعد از تمام شدن کارم، پیاده راه افتادم، حوصله نداشتم در Google map جستجو کنم که چطور باید برگردم. زین سبب خود را رها کرده به دست سرنوشت سپردم! همچنین به دلایل مضیقه مالی اسنپ بگیر هم نیستم. عبور مرور با وسایل نقلیه عمومی در دستور کار بنده است. حداقل فعلاً مگر اینکه فرجی حاصل بشود. البته اعتراضی هم ندارم خیلی سختم نیست. خلاصه شاید 2 کیلومتری رو همین طور سلانه سلانه گز کردم و کوچه پس کوچه ها را طی کردم تا به افسر راهنمایی و رانندگی رسیدم. از وی سوال کردم سرکار نزدیک ترین مترو یا بی آر تی کدوم وره؟ یک مقدار فکر کرد، مردد بود و بعد از شاید 30 ثانیه مکث گفت این خیابون رو برو پایین، بعد بپیچ دست راست، زیر پل هوایی ایستگاه بی آر تی هست. از آنجایی که هیچ کاری نداشتم، پس عجله ای هم نداشتم، دوباره پیاده رفتم و رفتم تا به بی آر تی رسیدم. یک ایستگاه تقریباً متروک، در شانه ی اتوبان. اینقدر بی خیال بودم نه اسم ایستگاه را یادم هست و نه اسم اتوبان را .
دو تا بی آر تی آمدند و اصلاً وارد جایگاه نشدند که من بخواهم سوار بشوم. بعد از 10 دقیقه ای یکی آمد. منم غرق در افکار و اینکه اوقات عصرگاهی را چگونه بگذرانیم که استفاده مفیدی کرده باشیم و وضعیت مان را ارتقاء بدهیم وارد اتوبوس شدم، در زاویه دیدم هیچ کس داخل اتوبوس نبود و منم صاف رفتم نشستم. چقدر هم صندلی کم داشت. فقط 3 تا ... نشستم صندلی کنار پنجره و به افق خیره شدم و ساختمان های کوتاه و بلند از نظر می گذشتند و من هر از چندگاهی پلک می زدم ... دو سه تا ایستگاه هیچکس نبود که سوار بشود، کلاً خیلی خلوت بود، ساعت هم دیگر حدود 11:30 بود، هر چه به برج میلاد نزدیک تر می شد، ایستگاه ها شلوغ تر می شدند، اول چندتا خانم سوار شدند و برای نشستن گیج می زدند ... بعد خانم ها بیشتر شدند ... بعد یک خانم سن بالایی سوار شدند و من هم که دیگر خستگی پیاده روی را به در کرده بودم پاشدم تا ایشان بشیند ... در حین پا شدن زاویه دیدم به عقب اتوبوس افتاد
چشمتان روز بد نبیند که منِ مست و خراباتی کلاً وارد بخش خانم ها شده بودم و اونور آقایان کیپ تا کیپ در هم چپیده بودند ... سریع رویم را برگرداندم که اصلاً انگار نه انگار چیزی شده و در اولین ایستگاه فرار و بر قرار ترجیح دادم.
از بس تهران نرفتم دیگر فراموش کردم چطور بود ... حالا خوب است توی مترو وارد واگن خانم ها نشدم !
منتظر نظر لطف شما هستم