تراویس بیکل
تراویس خان مدت زیادی است که نیست. از کسی که اینقدر دروبلاگستان فعال بوده بسیار بعید است این مقدار از این فضا به دور باشد. آدم مثبت اندیشی هستم و فال بد نمی زنم؛ ان شاء الله که سلامت است و در کنار خانواده خوش می گذراند. اما تراویس خان اگر پیغام ما را می بینید، بیایید یک دالی کنید و بعد بروید.
همچنین از خانم ف که همچنان در پشت صحنه فعال هستند، تقاضا دارم در صورت اطلاع از احوال نامبرده، ما را هم آگاه کند.
ماشین لباس شویی
اوضاعش بسیار خراب است، کار به مرحله ی حساس برآورد هزینه رسیده که آیا تعمیر بر خرید یک عدد ماشین نو می چربد یا نه؟ مادر خانمی می فرماید که 15 سال آزگار است که طفلی دارد لباس هایت را می شوید ...
والیبال
ژاپن مدال برنز مسابقات لیگ ملت ها را از چنگ ایتالیای نامدار درآورد. یک کارتون سوباسا ساختند، فوتبالشان رشد کرد، طوری که در جام جهانی همه چشم ها را خیره کرد. بعدش از همان روشی که جواب داد، یعنی ساخت انیمیشن برای ترغیب و فرهنگ سازی، در زمینه های دیگر هم بهره جستند، نسخه والیبالش را هم ساختند، حالا هم مزدش را گرفتند. برنامه ریزی، تلاش، آینده نگری، تعهد، نظم و ... هزار تا صفت نیکوی اخلاقی دیگر ...
نظرسنجی
آمار واقعاً عجیب و تکان دهنده است؛ تا لحظه ی ثبت این پست، 16 نفر از اهالی شرکت کردند. درست است که این جامعه آماری قابل استناد نیست، اما با در نظر گرفتن اوضاع کنونی کشور، گویا مشت نمونه خروار است: 2 نفر آقا، که یکی بله و دیگری خیر. یعنی که نصف جمعیت مردان نمی دانند زن ها چه حقی دارند. وقتی نمی دانند چطور می خواهند رعایت کنند؟ حالا تازه اگر آن یک نفر که می داند، آنقدر اراده و عدالت داشته باشد که به دانسته ی خود عمل کند و مصداق عالم بی عمل، یا زنبور بی عسل نباشد. از میان خانم ها هم 14 نفر شرکت کردند؛ 4 نفر بله، 10 نفر خیر!
بدون شرح
شطرنج
دوست عزیز وبلاگستان، جناب وبلاگ نویس یخ زده، اهل شطرنج است و ریتینگ آنلاینش هم حدود 1600 است، احتمالاً بیشتر از من و بقیه از شطرنج سر در می آورد. بازی بسیار جالب و واقعاً دنیای دیگری است. نزدیک منزل ما یک باشگاه چند منظوره هست که از قضا هیأت شطرنج شهرستان هم آنجا یک شعبه دارد و روزهای جمعه مسابقه برگزار می کند. ما هم امروز داشتیم خرید می کردیم گفتیم یک سری هم بزنیم ببینیم چه خبر است. غوغایی بود! کلی آدم از دختر کوچولویی که تا زانوی من قدش بود تا یک آقای خیلی مسن که حین جا به جا کردن مهره دستش می لرزید مشغول بازی بودند؛ خیلی محیط جالب و به قولی خوش اتمسفری بود. بسی خوشمان آمد البته ما زنبیل به دست بودیم و دست به مهره نبریدم البته جرأت هم نداشتیم؛ چند نفر بودند نزدیک 2000 فیده ریتینگ شان بود
من 1200 باشم یا الله!
حقوق زن
در پست قبلی، درباره حقوق زنان مطالبی مطرح کردم و بعد به سرم زد که نظرسنجی هم ایجاد کنم؛ بازخورد بسیار جالبی دریافت کردم. خیلی تشکر می کنم از محبت و مشارکت اهالی وبلاگستان، همیشه در هدایت و راهنمایی من با لطف و مهربانی و دلسوزانه اقدام کردید؛ خدا وکیلی عجب دوستان مجازی گلی هستید شما.
اما نتایج نظرسنجی تا الان خیلی جالب است ... گویا اکثر بانوان اطلاعی درباره حقوق خود ندارند. حالا این دو حالت دارد: الف) یا خودشان همت نمی کنند تا کسب آگاهی کنند، ب) یا اجازه نمی دهند که از حقوق شان آگاهی پیدا کنند. که مورد دوم شبیه تئوری توطئه و دستان پشت پرده و ... این جور چیزهاست.
من در دوران مدرسه و دانشگاه درس خوان نبودم ولی به معنی این نیست که به یاد ندارم چه چیزی را آموزش می دادند یا نمی دادند. مطمئنم که حقوق زن و مرد در قالب جامعه یا خانواده هرگز اموزش داده نشده است. یعنی یک جوان تا پایان 22 سالگی هیچ اطلاعی از حق خودش و حق دیگران ندارد. بنابراین سهم نظام آموزشی در این آشفته بازار پایمال شدن حقوق و رنجش و آزردگی خاطر انکار نشدنی نیست. ولی خب باید یک جایی به این نتیجه برسیم که خودمان باید به داد خودمان برسیم... نمی توانیم تا ابد منتظر باشیم کسی یا کسانی پیدا شوند ما را نجات دهند، آمدیم و پیدا نشدند یا دیر پیدا شدند ...
حدیث امام حسین
امروز یکم محرم سال 1445 قمری است؛ یعنی سال نوی قمری از امروز شروع شده
ادامه مطلب ...ماشین لباس شویی
شنبه که من نبودم، یک اسنپ وانت و دو تا کاگر گرفتند و این ماشین لباس شویی به غایت سنگین را سه نفری، از سه طبقه با پای پیاده بردند پایین (آسانسور ندارد ساختمان ما )؛ مسئولین تعمیرگاه گفتند یک هفته کار دارد تا تعمیر و سرویس بشود.
روسیه
ما هی می خواهیم اخبار گوش ندهیم، ولی بعضی خبرها ناخواسته هم شده به گوش می رسد. باز دقیق نمی دانم چون فقط گذری شنیدم که کشور دوست و همسایه، روسیه، ادعای کشورهای عربی درباره جزایر خلیج فارس را ضمنی یا علنی تأیید کرده. چی بگویم یا چطوری بگویم در وبلاگم را تخته نکنند
فوتبال
چرا شروع نمی شود این لیگ های خارجی یک کم فوتبال ببینم دلم تنگ شده آخر. مسی هم که رفته لیگ آمریکا. خب شما هم تشریف می بردی عربستان، خدا وکیلی جمع شان جمع است، فقط مسی شان کم است.
وبلاگستان
مثل اینکه خانم ف هم بستند و رفتند. حالا یکی بگوید تراویس کجاست؟
ماشین لباس شویی
آقای تعمیر کار و یک نفر کمکش، با چند دقیقه ای تأخیر، ساعت 10:15رسیدند منزل ما. پذیرایی و آشپزخانه را مرتب کرده بودیم، میز ناهارخوری را از وسط آشپزخانه زدیم کنار و فضا را برای جولان آقای تعمیر کار باز کردیم. ولی ای دریغ ... آمدند و پس از تعارفات معمول، رفت سر اصل کار. اول در ماشین را باز کرد و شیشه درش را وارسی کرد، گفت : "شیشه که خوبه، عوضش نکنید". جای تاید و مایع شستشو را نگاه کرد و گفت : "این رسوبات هم طبیعیه، تمیز نکردین؟" ما گفتیم که تلاش کردیم ولی گویا دیگر به خوردش رفته. خلاصه به این هم توجهی نکرد. لاستیک دور در ورودی لباس ها را دید گفت: " این باید تعویض بشه دیگه پوسیده، ولی بعید میدونم اصلش پیدا بشه". چند بار دست برد داخل ماشین و آن طوقه داخل را (بهش چی میگن دقیقاً؟) چرخاند و گفت: " این هم تراز نیست، لق میزنه. اینجا نمیشه کاری کرد باید ببریمش تعمیرگاه". من و پدر اه از نهادمان برخاست زنگ زد ببیند امروز که تعطیل است (جمعه) احیاناً کسی هست که ماشین را ارسال کند تعمیرگاه یک نفر تحویل بگیرد. کسی نبود. انتقالش موکول شد به فردا صبح [ که شکر خدا من نیستم]. پیچ های روی سقف بالایی ماشین را باز کرد ببیند از این پرسی هاست یا نه راحت باز می شود. بله، متاسفانه از این پرسی های آکبند است و باید با زحمت باز کنند و این یعنی هزینه اضافی. باز هم آه از نهاد من و آقای پدر برخاست. اما خب توجه دارید که مادر خانمی (به قول زیزیگولو
) خوشحال می شد. بالاخره یا باید تعمیر بشود، هزینه تعمیر بیشتر از یک نو درمی آید که باید یک نوع خریداری بشود. به هر حال، جیب آقای پدر و لبخند مادر خانمی !! خلاصه فردا باید آقای پدر 2 نفر کمک بگیرد و یک اسنپ وانت برای این که این ماشین لباس شویی را که خیلی سنگین است، منتقل کند. چقدر وسایل قدیمی سنگین هستند. من یک تلاش کردم بلندش کنم، جای دست درست و حسابی هم ندارد. بند بند وجودم داشت از هم باز می شد ...
کشتی
علیرضا دبیر داشت در یک برنامه تلویزیونی و تخصصی ورزشی مصاحبه می کرد. گویا انتخابات فدراسیون کشتی نزدیک است. خدا وکیلی عجب کارهایی کرده در این 4 سال. اصلاً کمپ های مختلف با امکانات در حد جهانی به کنار. همین که توانسته بدهی فدراسیون به فدراسیون جهانی را پرداخت کند، شاهکار است. ورزش که بودجه ندارد؛ یک بار شنیدم می گفت راه می افتم از این و آن قرض می گیرم و فلان ... خلاصه کار را به کاردانش واگذار کردند، جواب هم داده، بلکه عبرتی باشد برای دیگر پست ها
غذا
دوستان بخار پز می خورم، هم خوشمزه تر است و هم خیلی احساس سبکی میکنم. واقعاً امتحان کنید، تأثیرش آشکار است. از راحتی و چابکی گرفته تا کاهش مشکلات و عوارض گوارشی صدادار و بی صدا ... چه عمری را در جهالت به سر بردم، کاش زودتر قانع می شدم امتحان کنم
آهنگ حامد بهداد
این آهنگ آقای بازیگر را شنیدید؟ بی تابی بیتا ...
مرا چشمی است خون افشان
ز دست آن کمان ابرو
جهان پر فتنه خواهد شد
از آن چشم و از آن ابرو
.
.
.
خدا را ای رقیب امشب
زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش
نهانی صد سخن دارم
تو کافر دل نمی بندی، نقاب زلف و می ترسم
که محرابم بگرداند، خم آن دلستان ابرو !
وبلاگستان
قبلاً هم گفتم و باز هم تکرار می کنم چقدر خوب این وبلاگستان. البته که به قول آن جمله ی عربی [شرف المکان بالمکین = ارزش هر جایگاهی به ساکن آن است] خوبی وبلاگستان عاریه ای از ساکنین محترم اینجاست؛ ممکن این دوستی و احساس مثبت متقابل دلایل مختلفی داشته باشد و هر کسی از زاویه دید خودش، آن بخش که برایش جذاب تر است را به عنوان دلیل اقامه کند. اما برای من، دلیل این حس خوب و احساس دوستی، با اینکه از نزدیک همدیگر را نمی شناسیم، ملاقات نکردیم و ظاهر یکدیگر را ورانداز، خود نوشتن است. ما در نوشتن بیشتر از صحبت کردن دقت می کنیم؛ منظم تر و با برنامه تر هستیم. احتمالاً بارها برای همه ما پیش آمده که چند خط نوشتیم (تایپ کردیم) و بعد پاکش کردیم و دوباره یک چیز دیگر یا یک جور دیگر نوشتیم. این یعنی بیشتر از صحبت کردن دقت می کنیم و اینکه فرصتش را هم داریم. چون حرف زدن و خارج شدن کلام از دهان مثل آب رفته به جوی می ماند. قابل بازگشت نیست. با دقت و تمرکز و فرصت بیشتر، مسلماً کیفیت انتقال پیام افزایش پیدا می کند و میزان سوء تفاهم هم کمتر می شود (هر چند صفر نمی شود).
و اینکه به نظر واقعاً نوشته ها معرف آدم ها هستند، گویا نوشته ها بیشتر از ظاهر آدم ها اهمیت دارند. شاید من اگر شما را اول در دنیای واقعی ملاقات می کردم، از ظاهر شما خیلی سریع تصمیم می گرفتم که، نه این به درد من نمی خورد، اوه اوه این از اونهاست ها، فلان و بهمان ... ولی الان اینطور فکر می کنم که اگر خیلی از شما را در دنیای واقعی دیدار کنم به راحتی پیوند دوستی را برقرار می کنم.
دارم با خودم فکر می کنم اگر ازدواج کردن، به جای ملاقات حضوری، از اول با نوشتن یا نامه نگاری بود، آمار تنش و نارضایتی در ازدواج ها کاهش پیدا می کرد؟ یا مثلاً اگر زوجین دلخوری خودشان را به جای صحبت کردن، بنویسند احتمال مصالحه و آشتی آنها افزایش پیدا نمی کند؟
فردا
قرار یک تعمیر کار ماشین لباس شویی بیاید منزل ما برای سرویس کردن این ماشین بیچاره که سال هاست جور تمیزی ما را می کشد ولی ما بهش رسیدگی نکردیم. لاستیک دور در ورودی لباس ها جرم گرفته. پایه ها از حالت تراز خارج شدند و در سرعت های پایین، ماشین حرکت می کند به طرفین؛ تعمیر کار که تلفنی با من صحبت می کرد می گفت که اگر مشکل از پایه باشد که همان جا در محل رفع می شود و اگر نه باید کل ماشین را ببریم تعمیرگاه. کشویی که شوینده می ریزیم داخلش هم تقریباً خراب است. اووه چقدر زیاد ...
تمیز کردن اتاق
قبلاً هم گفتم که شهر ما در اکثر اوقات باد خنکی می وزد، اما این باد یک جنبه بدی هم دارد و آن گرد و خاک است که تمام خانه را پر می کند؛ در نتیجه زود به زود باید منزل را تمیز کرد واگر نه می شود بر روی شیشه ها نقاشی کنید یا بنویسید: "لطفاً من را بشویید" امروز عصر پس از یک استراحت مختصر شروع کردم با یک کهنه ی خیس و یک کهنه ی خشک به تمیز کردن میز تحریر و میز کامپیوتر و ...وقتی کهنه ی خیس را بر روی سطوح می کشی و بلند می کنی یک خط قهوه ای تیره روی کهنه بر جای می ماند و این نشان از میزان گردو خاک موجود است. حالا من هفته ای یکبار تمیز می کنم و اگر نه زیر خاک دفن می شوم
کتاب
هنوز برای کتاب بعدی تصمیم نگرفتم ولی به احتمال زیاد درباره نویسندگی نیست. فکر کنم با همان کتاب صوتی درباره ی چشم و هم چشمی برنامه ی مطالعه آزاد را از سر بگیرم. خیلی بد است آدم مرتب و منظم یک کاری را انجام می دهد بعد یک دفعه یک وقفه ای میفتد؛ حس بدی دارم. مثل فوتبالیستی می مانم که نوار گل زنی هایش برای یک مدت طولانی قطع شده و از فرم خوبش به دور مانده و زیر هجمه ی انتقاد خبرنگاران، هواداران و رسانه ها قرار گرفته ...
هدیه برای بچه ها
وقتی برای عید رفتیم به پدربزرگ و مادربزرگ سر بزنیم برای بچه ها یک کادو خریدم. مثلاً اهل خریدن کادوهای گران نیستم، چون نه دوست دارم و نه پولش را دارم. همچنین کادوی گران خریدن، طرف مقابل را در معذوریت قرار می دهد که او هم باید در مناسبت های مرتبط کادوی گران بخرد که این اصلاً درست نیست. چون خودم دوست ندارم در چنین موقعیتی قرار بگیرم، چنین حالتی را برای دیگران هم ایجاد نمی کنم. کادو هر چقدر هم ارزان یا کوچک فقط نشانی است از محبت و به یاد بودن. البته این بچه ها، خدا را شکر با چیزهای کوچک هم خوشحال می شوند. خلاصه وقتی رفته بودم منزل دوستم، خواهرزاده اش یک وسیله داشت به نام تبلت جادویی که اسم دیگرش کاغذ الکترونیک (دیجیتال) است. اینقدر جذاب و باحال بود که من مشتاق شدم برای خودم هم بخرم. از دوستم سوال کردم که از کجا تهیه کردند؛ در همان مسیر برگشت از خانه ی دوست، سر راه رفتم یک قرمزش را خریداری کردم. یک باتری ساعتی می خورد و اثر دست هم حین نوشتن یا نقاشی کردن روی صفحه باقی نمی ماند. خیلی سبک و زیبا هم هست، در رنگ های مختلف. پیشنهاد می کنم شما هم بخرید، هر وقت عصبانی شدید، خواستید خودتان را خالی کنید می توانید روی این وسیله هر چی ناسزا دوست دارید بنویسید و در آنی پاکش کنید. خوبیش این است که مثل وبلاگ و یا نوت گوشی تایپی نیست، قلم دارد با دست خط خودتان حرصتان را خالی می کنید ...
والیبال
هفته ی گذشته که وقتم دست خودم نبود و اصلا خبر نداشتم مسابقات والیبال در حال برگزاری است، در نتیجه هیچ کدام از مسابقات باقی مانده را نگاه نکردم، امروز بعد از مدت ها به سایت ورزش 3 سر زدم دیدم یک مقاله راجع به والیبال در بخش تیترهایش کار کرده و آن را باز کرده متوجه شدم از 12 بازی 10 تا را واگذار کردیم دیگر بقیه اش را نخواندم
شیوه جدید طبخ غذا
یک سری سبزیجات را اخیرا بخار پز کردم و خیلی خوشم آمده؛ کلا مزه اش تغییر کرده و به نظرم هم سبک تر و هم زود هضم تر شده. البته دستگاه بخار پز ندارم. یک قابلمه رویی (روحی) دارم داخلش آب می ریزم و یک سبد استیل هم دارم روی قابلمه قرار می دهم و درب را می گذارم. از آب پز کردن هم خیلی بهتر است. تا به حال سیب زمینی، قارچ، ذرت و کدو را به این روش درست کردم و راضی بودم. شما هم اگر تا به حال غذای بخارپز میل نکردید حتما درست کنید به امتحانش می ارزد. مسلماً سالم تر هم هست
کارهای عقب افتاده
طی هفته گذشته نه فرصت شد ورزش کنم و نه توانستم کتاب بخوانم. البته شکایتی ندارم. یک دوره وقفه باعث می شود ذهن و بدن بازیابی بشود و همچنین آدم قدر کارهای مثبتی که انجام می دهد، ولی گذر زمان گرد و غبار عادت را روی آن نشانده، بداند. امیدوارم بتوانم به سرعت ریتم گذشته را به دست بیاورم و برای مدت طولانی تری حفظش کنم.
خلاصه
هفته ی خیلی شلوغ، خیلی خیلی شلوغ را سپری کردم. آرزو میکنم هرگز تکرار نشود. یک دقیقه وقت نداشتم به خودم برسم. همه ش برای دیگران بودم و به ساز آنها رقصیدم. دقیقاً عین یک برگ در باد، بی اختیار ...
طلب پوزش
از بد قولی اصلاً خوشم نمی آید، قرار بود شنبه برگردم ولی متاسفانه همان زندان بانان وقت، مرا در اسارت خویش نگه داشتند؛ اینطور شد که نتوانستم شنبه خدمت برسم. و مدت طولانی شده که به وبلاگ دوستان سر نزدم و از احوال آنان بی خبرم. عذر بنده را پذیرا باشید تمام تلاشم را می کنم تا انتهای این هفته، مجازاً به دیدار شما شرف یاب شده و عرض ادبی بکنم
مهمانی تمدید شونده
ما را دعوت کردند منزل پدربزرگ، جهت مهمانی برای عید و دید و بازدید و صله رحم و ... این دست عناوین. پس بدین بهانه ما عازم منزل ایشان شده و همه دایی ها و خاله ها و فرزندانشان هم بودند طبیعتاً. از آنجایی که بنده بزرگترین نوه فامیل هستم بقیه اختلاف سنی 10 الی 15 ساله با من دارند و کودک یا نهایتاً نوجوان اند. از طرف دیگر، وقتی بنده کودک بودم همواره باید برای همبازی داشتن التماس این و آن را می کردم، که تو رو خدا یه ذره با من بازی کنین! و همه یا بازی بلد نبودند یا خیلی زود می پیچاندند. این برای من عقده شده. در نتیجه با بچه ها خیلی خوب رفتار می کنم و در عوض این ها هم یک لحظه من را به حال خودم رها نمی کنند. صبح باید پیش من صبحانه بخورند، کنار من بشینند، با من مسواک بزنند، انواع بازی ها را با من اجرا کنند، از توپ بازی تا ساخت کاردستی و ... طوری که نمی توانم حتی راحت برم دستشویی و گاهی این علاقه و محبتشان به من دیگر از مقدار صبر و حوصله ی من خارج میشود و عصبانی میشوم. اما فقط خودخوری میکنم و بیرون نمی ریزم!
خلاصه با وجود یک مربی مهد کودک کار کشته ای مثل من، کدام بچه ای دوست دارد که برود خانه شان یا بگذارد که من برم دنبال زندگی خودم؛ به زور من را نگه داشتند، که بمان تابستان است اینها تعطیل هستند، اگر الان بری دیگر کی تو را ببینند و فلان ... از ایشان و والدینشان اصرار از ما انکار که به پیر و پیغمبر یک روز مرخصی گرفتم، قرار نبود اینطور باشد، بابا نمی شود و ... آنها که می گویند نه بابا مجردی! کاری نداری که حالا فوقش کسر از حقوق می شوی سخت نگیر، بیا دایی و خاله زاده هایت را سرگرم کن؛ به عبارت بهتر ما را از شر بچه هایمان خلاص کن بگذار یک کم اوقات فراغت برایمان جور شده نهایت حظ و لذت را ببریم.
نتیجه
این شد که من شنبه هم غایب بودم و همین الان موفق شدم پای سیستم بنشینم (چون اصلاً با موبایل به وبلاگ نمی آیم؛ به دلیل همان اعتیاد و دوپامین و تله و ...)
بخاطر دارم که یک مدت در بین اهالی وبلاگستان بحث بود بر سر تعداد بچه و بزرگ کردن و دیگر عواقب ...
بنده هم فکر می کنم باید یک اطمینان هر چند نسبی نسبت به تأمین مخارج و وقت گذاشتن برای بچه داشت تا بچه دار شد
آمدم بگویم روز بسیار شلوغی داشتم. فردا عید است؛ عید همگی مبارک باشد. مادربزرگ بنده سید هستند و ما باید فردا برویم سر بزنیم و عرض ادب کنیم و دیداری تازه کنیم. در نتیجه امروز به شستن مجدد ماشین و اتو کردن انبوهی لباس در عصر گذشت و فرصت نشد استحمام کنم. خیلی خسته ام، فکر نمی کنم فردا شب پستی بنویسم. از شنبه ایشالا ...