ساعت 17:30 دقیقه عصر از خانه زدم بیرون که بروم سر و سامانی به این سر و کله بدهم.
من کلاً خیلی نمی توانم حد وسط را در آرایش و رسیدگی به موهایم رعایت کنم. یا افراط یا تفریط؛ یعنی یا با ماشین از ته می زنم یا رها می کنم تا تبدیل به جنگل بشود! خلاصه راه پله را بدون برخورد با هیچ یک از همسایه ها طی کردم تا به در بلوک رسیدم. هوا عالی بود. صدای پرنده ها از لا به لای درختان بلند تبریزی محوطه به گوشم می رسید. از کنار ماشین ها عبور کردم تا به نگهبانی رسیدم. داخل ساختمان نگهبانی شلوغ بود و نگهبان بیرونِ در، دست هایش را به هم قفل کرده و روی زانویش گذاشته بود. احتمالاً به علت برگزاری جلسه ی هیأت اُمنا دیگر جایی برای او نمانده و مجبور بوده بیرون منتظر بماند. از محوطه خارج شدم، درست رو به روی مجتمع ما یک زمین چمن مصنوعی قرار دارد. جلوی دروازه ها به علت اصطکاک بالا کاملاً کنده شده و مدت هاست که شهردار گرامی رسیدگی نمی کند. 3 کودک دبستانی مشغول بازی بودند؛ البته این خیلی عجیب بود چون در این ساعت و این چنین روزی همیشه غوغایی به پا بود. حداقل دو تیم کامل با تعویضی بیرون منتظر می ماندند تا نوبت شان شود. اما امروز خلوت بود.
توت هایی که نصیب و قسمت هیچ کس نشده روی زمین له و لورده شده و هر چند متر، در نزدیک یک درخت پیاده رو را کدر کرده اند. شهر ما را طوری احداث کرده اند که همه ی مغازه ها در داخل پاساژها ساخته شده و کمتر مغازه ای جنب خیابان یافت می شود و آن هم حتماً سوپرمارکت است. فاصله ی منزل تا پاساژ با پای پیاده کمتر از 5 دقیقه است. از چهارراه عبور کردم، مردم در جنب و جوش بودند و هر کدام به سویی در حرکت. به پاساژ که نزدیک می شوی خود به خود تراکم جمعیت و ماشین افزایش می یابد. مسیر را طوری طی می کنم که به چند مغازه دار آشنا برخورد نکنم چون حوصله حال و احوال کردن با آنها را ندارم. در این پاساژ 2 طبقه حداقل 5 آرایشگر کاسبی دارند. من دو تایشان را می شناسم. از صبح سه بار با یکی از آنها که طبقه ی دوم بود، تماس گرفتم اما جواب نداد. پشت در مغازه رسیدم، نبود. حتماً مسافرت رفته است. ناچار از پله ها به پایین برگشتم و مغازه دوم را انتخاب کردم.
من : سلام، خسته نباشید
او : سلام
در مغازه یک مادر روی صندلی نشسته و آرایشگر مشغول اصلاح پسر خردسال اوست؛ پسرک حداکثر 7 سال دارد. مادر از آیینه او نگاه کرده و لبخند می زند. پسرک موهای بوری دارد و ماشین اصلاح پشت گردن او قلقلک می دهد و او بدنش را تکان می دهد. آرایشگر مردی جوان و با قد متوسط است. مغازه اش شیک نیست اما طراحی خوبی دارد. جایی نشستم که باد کولر مستقیم به من نخورد. همچنین از اینجا تمام حرکات را نیز زیر نظر دارم. آرایشگر به انتهای اصلاح سر پسرک نزدیک می شود، موهای او را کاملاً کوتاه کرده و به عبارتی تابستانی زده. او (آرایشگر) بسیار کم حرف است، نسبت به دفعه قبل که به او مراجعه کردم سرحال تر به نظر می رسد. حالا ریش بلند و پرپشتی گذاشته اما موهای خودش کوتاه است. او بسیار کم حرف و عبوس است. راستش را بخواهید کمی از او می ترسم. اصلاً حرف نمی زند مگر اینکه مجبور باشد. کار پسر بچه تمام شد؛ پیش بند را باز کرد و پسر با چابکی جستی زد و پیش مادرش برگشت. مادر هزینه را سوال کرد و بعداً نقداً پرداخت نمود.
حالا نوبت من است. تخته ای که بر روی صندلی، برای تنظیم ارتفاع قد کودک گذاشته بود را بر نداشته است. علاوه بر آن 2 صندلی دیگر هم موجود است. نمی دانم باید کجا بنشینم، پس مجبورم از لولو! سوال کنم :
من : کجا بنشینم
او : . . .
پاسخی نمی دهد. در حالی که وسایل را مرتب می کند، یک کیف کوچک را از صندلی بغلی برمی دارد و با اشاره به من می فهماند که باید آنجا تن به تیغ او بسپارم. با آرامش و طمأنینه جا به جا می شود. من مستقر شده ام. پاهایم را ضربدری در زیر صندلی جمع کرده و دست هایم را روی ران هایم گذاشته ام. در آینه او را دنبال می کنم.
او : چقدر کوتاه کنم؟ ( اصلاً انتظار ندارد که مدلی درخواست کنم، فقط کوتاه می کند، مدل نمی زند! )
من : دورش رو سفید کنید لطفاً
پیش بند را بسته است. ابزارش را آماده کرده. ماشین را روشن می کند اما چند سیم به هم پیچیده اند و سیم ماشین مذکور به درستی به صندلی و سر و کله ی من نمی رسد. حوصله ندارد. چند بار می کشد اما افاقه نمی کند. لاجرم باید سیم ها را یکی یکی باز کند. با دهانی کج به سوی پریز و سه راهی، حرکت می کند. پیچ و تاب را باز می کند و چند سیم را با خشونت به اطراف پرتاب می کند. در این حین حتی ماشین را خاموش نکرده است! ماشین در دست او قرقر می کند. باز می گردد.
او : چقدر سفید کنم؟ معمولی یا سفیدِ سفید.
من ( با تردید) : معمولی انجام بدهید ...
مشغول می شود. از هنگام ورود من آهنگ غمناکی پخش می شود. در زمانه ما همه چیز عوض شده است، مضمون شعر و صدای خواننده غمگین است اما ریتم آهنگ تند است! تمام دور سرم را با همان ماشین کوتاه کرد. موهایم را شسته بودم اما باز هم درهم تنیده بودند. شانه به سختی حرکت می کرد و او داشت کلافه می شد. آبپاش را آورد. او پمپ می کند اما آب به خوبی فوران نمی کند. مشخص است که آبپاشش خراب است (یا علی! ). اما او تسلیم نمی شود به ازای هر چند بار پمپ، یکبار آب مورد انتظار او پاشیده می شود! دور صندلی می چرخد و با زور و فشار موهای نصفه و نیمه خیس مرا شانه می کند.
او : چقدر از روش بردارم.
من : نصف
سرم را چنگ چنگ می کند و موها را بالا آورده بین انگشتان خود نگه می دارد و با قیچی می برد. درست است که اعصاب ندارد، اما کارش خوب است. من هم اصولاً از آدم های کم حرف خوشم می آید. آرایشگر قبلی را که پدرم نیز پیش او اصلاح می کند، به علت پر حرفی و فضولی هایش دور زده ام. آیا واقعاً اطلاعات خانوادگی افراد برای اصلاح موهایشان ضروری است؟
مبارکه
تشکر
مبارکه
به خوشی
متشکرم
مبارکه
متشکرم
سالن های زیبایی زنانه مملو از سروصدا هست
تقریباً غیر ممکنه با کسی که برات خدمات انجام میده سر صحبت باز نشه
سر صحبت باز بشه
ولی تا کجا آخه؟؟