آقای رعد

آقای رعد

حالا که همه نویسنده شدن منم بازی!
آقای رعد

آقای رعد

حالا که همه نویسنده شدن منم بازی!

25 خرداد 02

دعوای میوه و تره بار

برای خرید مایحتاج منزل رفته بودم خرید. یکی از اقلام این لیست هم میوه و سبزی تازه بود. کلاً خوانده ما خیلی به سبزی خوردن علاقه مند هستند و در عجب که چرا ما گیاه خوار نشدیم  این میوه فروشی یک بخش از بازار روزی است که شهرداری احداث کرده و تقریباً همه چیز در کنار هم است. مثلاً یک عابر بانکِ بانکِ شهر هست، مرغ و ماهی فروشی، میوه فروشی و سبزی فروشی جداست، سوپرمارکت و یکی دو تا غرفه ی دیگر ... من مشغول انتخاب و صحبت با فروشنده ی میوه ها بودم که یک آقای هیکلی و تپلی، با یک تی شرت مندرس (که مخصوص کار بود) و از پشت پاره شده آمد و با این فروشنده و فروشنده بغلی شروع کرد بلند بلند حرف زدن و شکایت یک شخص چهارمی را کردن ... ادعا می کرد که فلانی اصلاً حرمت سرش نمی شود و فلان و بیسار ... این دو تا فروشنده که به گمان سر کارگر یا استخدام کننده آن نفر چهارم بودند هم چندان دفاعی نکردند و بیشتر دعوت به آرامش نمودند ... تا من رسیدم به سبزی فروشی دعا بالا گرفت و پلیس آمد و رفتند پشت دخل و یه خُرده سر و صدا شد که من اصلاً دیگر دید نداشتم و آن شخص چهارم هم از آن پشت پیدایش شد و بردنش یک جای دیگر که با آن آقای شاکی بیشتر از این رو در رو نشده و داستان درست نکنند. ما هم در نهایت به مرادمان (سبزی) رسیدیم.

کتاب

یک کتاب از کتابخانه ی عمومی گرفته بودم، چون رغبت نداشتم اصلاً لایَش را هم باز نکرده بردم پس دادم.

قره بالا

خانم دکتر اشاره کرده بود که درس دارد و همچنین درصدد است تا اگر بخت باهاش یار باشد طی یک عملیات محیر العقول با تپل خان بروند سفر. نمی دانم دلیل بستن وبلاگش کدام یک از این دو یا هر دلیل دیگری باشد ولی تقریباً همه جا سخن از قره بالا در میان است (تبلیغ نام بانک ملی ایران را یادتان هست؟ ). من یک پیشنهاد برای همه ی دوستان وبلاگ نویس دارم. الان ببینید یک دوستی بی خبر در را بسته و تخته کرده رفته. با دلیل یا بی دلیل موجه یا غیر موجه. واقعاً می توانیم اطلاع بدهیم که مثلاً فلان مدت نیستم و لازم هم نیست حتماً دلیلش را بگوییم. ولی بی خبریِ محض خوب نیست. الان دکتر ببین این همه آدم را نگران کردی. حق الناسِ اینها. بیایید به مهر،  خوشی و دلگرمی دیگران را برهم نزنیم.

تا جایی که به یاد دارم ناچو و خانم ف هم بی اطلاع و ناگهان غیب شدند. نکنید، آب را گل نکنید ...