متروی تهران
امروز عصر داخل مترو نشسته بودم؛ یعنی هنوز به اوج شلوغی نرسیده بود و یکی دوتا جا برای نشستن بود که نصیب من هم شد. داشتم به همان مسائل قبلی فکر می کردم (زندگی و ازدواج و اخلاق ) یک خانمی بچه بغل بین ما راه می رفت و می گفت :" برادرا، به من کمک کنین، برادرا منم بچه دارم، مستاجرم، برادرا منم نون آور خانواده ام " . کاری به راست یا دروغ بودن ادعای آن خانم ندارم من معمولاً در این جور موارد نگاهم را پایین می اندازم یا کلاً چشمانم را می بندم، چون قبلاً تجربه کردم اگر با ایشان چشم در چشم شوی حتماً به شما اصرار خواهند کرد و این یکی از بدترین صحنه ها و احساساتی است که دچار می شوم. همین که یک زن، باید ساعات طولانی با سر و وضعی کثیف، بچه ای (فزرند خود یا خدا داند فرزند دیگری) را در چنین محیطی حمل کند خود به تنهایی فاجعه است! زنی که باید محترم و محفوظ می بود، تحصیل می کرد، کاری در شأن و سبک، در خانه یا بیرون می داشت، محبوب و عزیز خانواده ی خود بود ساعت ها حیران و سیران خطوط و واگن های کثیف و فشرده مترو است.
این رفت بعدش یک دختر بچه حدوداً 9 ساله آمد و بسته های آدامسش را به مردم می فروخت. او نیز سر و وضعی نامناسب داشت. بعد یک مسافر ناشی یک بسته را برای نگاه کردن از دخترک گرفت و شد آنچه نباید می شد. سناریوی همیشگی؛ دخترک از پس گرفتن بسته آدامس امتناع می کرد و با قسم و آیه طلب پول می کرد. این حتی اگر فیلم است، فیلم بسیار زشتی است. دخترک مقصر نیست، احتمالاً مجبور است و مورد سوء استفاده قرار گرفته است. پسر جوان که بسته ادامس را در دست داشت مبهوت و معذب مدت ها دست را دراز نگه داشت و درخواست می کرد که دخترک آدامس را پس بگیرد ... دختر به پای پسر جوان افتاد، التماس کرد، سرا را بر زانوهای او گذاشت، قسمت های زیادی از زانوها و دست هایش به کف واگن مالیده شد و در آخر رفت ...
بعد از این دو سکانس بسیار متأثر شدم و با چشمان بسته بیشتر در درون خودم فرو رفتم. احساسی دوگانه داشتم، تمام این اتفاقات هم می توانست برای من بیفتد. ممکن بود من جای آن کودک در بغل مادر بودم؛ ممکن بود دختر من آدامس فروش مترو باشد ... اما حالا اینطور نیست. سوال بزرگ مجدداً در ذهنم تکرار شد، سوالی که هر وقت یک انسان مستضعف (ضعیف واقع شده) را می بینم در ذهنم تداعی شده و پررنگ می شود. چه کردی با این سلامتی و امکاناتت ؟ که عمدتاً پاسخش یک احساس گیجی با یک صدای بوق است شبیه زمانی که آدمی شوکه می شود و در شُرُف غش کردن است ... وقتی آدم هایی را می بینم یا داستانشان را می شنوم که نقص عضو بودند و چه کارها که نکردند ... آدم هایی که خانواده های واقعاً فقیر با سختی و مشقت فراوان بزرگ شدند ولی به کجاها که نرسیدند ... حس می کنم باید کاری بکنم، ولی نمی دانم دقیقاً چه کار؟؟
در حین این حالت از خود بی خودی صدای مردی رشته افکارم را برید : " خدا به ایرانیا پشت کرده " عجب! گل بود به سبزه نیز آراسته شد. این مرد میان سال بر خلاف دو مورد قبلی از سمت چپ به راست من می رفت، ظاهراً به سختی نفس می کشید، مقداری اضافه وزن داشت، اسپری آسم و چند تا اسکناس در دستش بود : به خدا من گدا نیستم، مریضم، آسم دارم، اگه میتونین کمک کنین ... "
خدا به ایرانیا پشت کرده. درست است؟ واقعاً این طور است؟ یا ما به به خدا پشت کردیم؟ داخل این مرز و بوم از هر طرف صدای امر به معروف و نهی از منکر به گوش می رسد و یک عده ای هم به گمان خودشان مثلاً دارند به این فریضه عمل می کنند. ترم یک یا دو دانشگاه یکی از این درس های معارف که به طور رندوم به هر گروهی یک چندتایی می افتد، به ما خدا را شکر لای به لای آن غیر قابل تحمل هایش، تفسیر موضوعی نهج البلاغه هم افتاد. کتاب خیلی خوبی بود خصوصاً بخش سیاسی آن و نظرات علی (ع) درباره نهی از منکر و این ها ... خیلی جالب و تعجب برانگیز است. متفاوت با دیده ها و شنیده های رایج و مرسوم.
به نظر من خدا به ما پشت نکرده، خدا دنیا را با قوانینی اداره می کند، هر کس از قوانین پیروی کند نتیجه مطلوبی می گیرد. این قوانین در اصطلاح سنت های الهی نامیده می شوند. دقیقاً مثل ریاضیات، اگر p فلان باشد آنگاه q فلان است. این قوانین یا در قرآن ذکر شده یا از زبان پیامبران و امامان نقل شده؛ به احتمال زیاد هم بخشی از اطلاعات مربوط به این سنت ها در طی قرون از بین رفته است و فقط بخشی باقی مانده، یعنی که این همه اش نیست. مثلاً می گوید : شما برترید اگر که ایمان داشته باشید. خب حالا اگر برتر نیستید معنی اش واضح است، یعنی یا ایمان ندارید یا توهم زدید که ایمان دارید یا مثلاً هر کس آخرت را اصلاح کند خدا دنیایش را نیز اصلاح می کند و هر کس ارتباط خود با خدا را اصلاح کند، خدا میان او و مردم را اصلاح می کند. یا مثلاً علی (ع) نقل می کند که : آخرت خود را آباد کن تا دنیا با خواری به تو روی آورد. یا اگر نهی از منکر (واقعی) را ترک کنید، افراد بد از میان شما، بر شما مسلط می شوند؛ یعنی تحت سلطه ی کسانی قرار می گیرید که از خودتان هستند، مثلاً هم دین یا هم وطن هستند، ولی شایستگی ندارند ... جالب تر ادامه این حدیث که می فرماید : آن وقت هر چه دعا کنید مستجاب نشود !!
یا مثلاً در یک جنگی، در دوران خلافت علی، یک دشمنی، در میدان نبرد، یکی از یاران لشگر علی را به مبارزه دعوت می کند ولی آن یار علی رد می کند و نمی جنگد. بعد از جنگ علی او را به کناری می کشد و می پرسد چرا نجنگیدی؟ گفت : از من قوی تر بود توان غلبه نداشتم. علی پاسخی می دهد که یک سنت دیگر را مشخص می کند : پیروزی از آن متجاوز نیست! البته خب مسلماً این به معنی این نیست که نباید تمرین کنی، نباید سختی بکشی، نباید آموزش رزمی ببینی، همین جور بیایی میدان نبرد و انتظار داشته باشی فاتح هم بشوی ...
این را هم بگویم که داستان های جالبی درباره رشادت های علی (ع) موجود است؛ یکبار به او گفتند : تو با این سابقه و نام و آوازه در جنگ، چرا در حین نبرد سوار قاطر میشوی؟ در حالی که لایق داشتن بهترین اسب هایی؟ پاسخ داده است : من نه دشمنی که فرار کند دنبال می کنم و نه خود از دشمن می گریزم! مرا چه نیاز است به اسب تیزرو؟!
بحث از مترو سوار شدن من به قاطر سواری علی کشید، بس است تا اینجا ... دیگر خسته شدم
چه چیزای جالبی نوشته بودید
واقعا مترو آزاردهنده س از این جهات
کاش اسلام واقعی رو میشناسوندن بهمون
نه اسلامی که خودشون میخوان
خودمون هم که اکثرا حوصله دنبال کردنش رو نداریم متاسفانه
حوصله نداریم یه بحث است
فرصت نمیگذارن یه بحث جداگانه ...
میدونید دیدن چنین صحنه هایی چقدر باعث افسردگی، ناراحتی و خشم مردم میشه؟ درحالیکه اگه ما کشورمون درست اداره میشد باید فورا هر دو مورد رو به پلیس گزارش میدادیم، بچه تحویل بهزیستی (البته منظورم بهزیستی ایران نیست، سازمان بهزیستی بهتر مدنظرمه) داده میشد و مادر و فرزند هم تکلیفشون روشن میشد، اگه فقیر بودن دولت کمکشون میکرد و اگه خانم خلافکار بود، بچه رو ازش میگرفتن. مثلا من امروز یه زن رو توی خیابون دیدم که شوهرش چند بار تهدید به زدنش کرد، میدونید چقدر ناراحت شدم، اگه خارج زندگی می کردم فورا زنگ میزدم پلیس بیاد از زنه حمایت کنه ولی اینجا امیدی به هیچ حمایتی وجود نداره و این غم انگیزه
بله دیگه
شرایط نامناسبی شده
خیلی تاثیر بر انگیز بود !
چه میشه کرد ...
این صحنه ها خیلی متاثر کننده است و انگار بیشترم قراره بشه!
متاسفانه
شاید اول ایرانی ها به خدا پشت کردند!؟
بله منم یه جایی توی این پست گفتم
همه اینا رو تو مترو فکر کردید مهندس؟
بله بله
همش در مترو بود
کلاً توی مترو خیلی میشه فکر کرد نمیدونم چرا
خیلی جالب بود و سر فرصت میام مینویسم برات ولیییی
چقدر دیدن این صحنه ها ادم رو مستاصل و در کل روز رو خراب میکنه
امیدوارم یه روزی خیلی زود همه مردم به رفاه نسبی اقتصادی برسن و با لبخند زندگی کنند
ایشالا
احتمالا مسیر تهران _کرج سوار بودی عمه جان که مسیر طولانیه و راه برای فکر زیاد
دویوم بقول مادرم ادم ابرودار حتی فقیرش برای ارتزاق گدایی نمیکنه. ممکنه دست به کاری دون شانش بزنه از ناچاری اما گدایی جزوش نیست. اونی که گدایی میکنه چون منبع درآمد خوبی پیدا کرده و غرور نداره. هرچند اینها سازمان یافته میان گدایی.
خدا به ما پشت نکرده، ما فراموش کردیم خدا را براساس عقلمون و منطقمون ببینیم، نه براساس احساساتمون که هرکجا کم اوردیم، بندازیم گردنش. فی الواقع ما فراموش کردیم خدا را و حالا دوقورت و نیممون هم باقیه
خدا هم از این مملکت بی در و پیکر قطع امید کرده
من تقریبا هر روز از مترو استفاده میکنم نسبت به این صحنهها بی تفاوت شده ام و فقط اندکی افسوس میخورم.
چه میشه کرد جز افسوس خوردن
به خاطر همین چیزاست که از مترو متنفرم
مهندس نیستید؟
الان میام
توضیح میدم
کجایی
کمپیدا شدی
مشغله
سلام. عالی بود، قسمت سنت های الهی...
خدا به سختی دست تاثیر تو قوانین میبره و برای شخص یا اشخاصی تغییرشون میده.
توکل به خدا، به اندازه سهممون بایدددد تلاش کنیم
سلام مرسی
من خیلی ممنونم که با این همه مشغله به وبلاگ بنده هم سر میزنین